به رنگ وسـمه

همه چیز تا اطلاع ثانوی پیرامون مولا خواهد بود.

به رنگ وسـمه

همه چیز تا اطلاع ثانوی پیرامون مولا خواهد بود.

به رنگ وسـمه

Every thing would be about HE
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میان زهد و رندی عالمی دارم نمی دانم
که چرخ ازخاک من تسبیح یا پیمانه میسازد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نوجوان» ثبت شده است

مثرم بن دعیب؛ کسی که 190 سال خدا رو عبادت کرده بود.در همه این سال‌ها از خدای خودش هیچ درخواستی نکرده بود. عاشق خدا بود و همه عشق و علاقه‌اش عبادت کردن و حرف زدن با خدای خودش بود. مثرم اونقدر خدا رو دوست داشت که دیگه از مردم بیزار شده بود. سال‌ها بود که در دامنه کوهی در میان یک غار زندگی می‌کرد. فقط او بود و خدای خودش. مثرم عاشق خدا بود.

***

یکی از روزها که مشغول عبادت بود، برای اولین بار از خداوند درخواستی کرد. رو به آسمان کرد و گفت:

خدایا در تمام این سال‌ها فقط تو را عبادت کردم و به هیچ چیز دیگر دل نبستم. اکنون می‌خواهم تنها درخواست خودم را از تو بخواهم. خدایا یکی از دوستان خودت را به من نشان بده تا از ملاقات با او شادمان بشوم.

هنوز چند روزی نگذشته بود که دعای مثرم اجابت شد. حضرت ابوطالب از کوه محل عبادت مثرم می‌گذشت. آری آن ولی الهی و دوست خدائی که خداوند برای مثرم فرستاده بود جناب ابوطالب فرزند عبدالمطّلب بود.

ابوطالب و مثرم مشغول صحبت بودند. مثرم درباره خانواده و قبیله جناب ابوطالب از او پرسید. ابوطالب فرمود:

من از قبیله قریش و از بنی هاشم هستم. پدرم عبدالمطّلب است و جدّم عبد مناف.

مثرم تا اینها را شنید از جای خود بلند شد، دست در گردن جناب ابوطالب انداخت و سر و روی او را می‌بوسید و در حالیکه گریه می‌کرد می‌گفت: خدا را شکر که به من عمر داد تا دوست و ولیّ او را ببینم.

مثرم همانطور که گریه می‌کرد گفت:

ای ابوطالب، به زودی از نسل تو فرزندی پا به دنیا خواهد گذاشت که همه دنیا و اهل آن را شگفت زده می کند. او خلیفه خداوند است. پس هر وقت او را دیدی سلام من را به او برسان.

ابوطالب که تعجب کرده بود. رو به مثرم کرد و فرمود:

از کجا بدانم که این سخنان تو صادقانه است.

***

مثرم گفت: هرگونه که تو بگوئی راست بودن سخنانم را به تو نشان می‌دهم.

ابوطالب از مثرم درخواست کرد تا غذایی از بهشت برایش بیاورد. مثرم دست به دعا برداشت و ناگهان طبقی پر از انگور و انار و خرما به همراه آورد. ابوطالب و مثرم از آن غذای بهشتی خوردند و از یکدیگر جدا شدند.

چند روزی گذشت. کم کم آثار ولادت فرزند ابوطالب نمایان شد. سرزمین مکه دچار زلزله‌ای عجیب شده بود. روزها و شب‌ها گاه و بی‌گاه زمین میلرزید. بزرگان قریش و مردم مکه از ترس به کوه ابوقبیس پناه برده بودند و بت‌ها خود را به آنجا برده بودند. هر بار که از یکی از بت‌ها درخواست می‌کردندتا این بلا را از مکه دفع کند، زمین میلرزید و آن بت با صورت به زمین می‌افتاد. ترس همه مکه را فرا گرفته بود و هیچکس راه چاره‌ای نداشت.

ابوطالب بر فراز کوه ابوقبیس رفت. رو به مردم کرد و فرمود:

ای اهل مکه این زلزله‌ها بخاطر نزدیک شدن تولد فرزندی است که خلیفه خدا بر روی زمین است و نور وجود او اکنون در روی زمین قرار گرفته است. بدانید تا زمانیکه به ولایت و اطاعت از او اقرار نکنید این زمین لرزه‌ها در مکه تمام نمی‌شود.

***

همه مردم مکه و اشراف قریش به ولایت و اطاعت از فرزندی که هنوز پا به این دنیا نگذاشته بود اعتراف و اقرار کردند. ابوطالب دست به دعا برداشت و عرضه کرد:

خدایا بر سرزمین مکه مهربانی کن و این زلزله را از این سرزمین دور نما. همان شب زمین لرزه‌ها تمام شد.

از این داستان چند ماهی گذشت و دیگر زمان ولادت آن فرزند مبارک فرار سیده بود. مادرش فاطمه بنت اسد دیگر آرامش نداشت. به کنار خانه خدا رفته بود. درد بسیاری داشت و پرده کعبه را در دست گرفته بود و با خدای خودش صحبت می‌کرد.

ـ  اى پروردگار من، من بتو ایمان آورده ‏ام! و بهر پیغمبرى را که فرستاده‏اى! و بهر کتابى که نازل فرموده‏ اى! و فرمایشات ابراهیم خلیل که این خانه را بنا کرده است تصدیق نموده‏ ام!

بارالها بحقّ این خانه، و بحق بنا کننده این خانه، و بحق این فرزندى که دارم و مونس من است، و با من سخن مى‏گوید، و یقین دارم که از نشانه‌های عظمت توست، مرا یاری نما.

***

عباس بن عبد المطلب که شاهد قضیه بود مى‏گوید: دیدم که دیوار خانه از محل مستجار شکافته شد و فاطمه داخل خانه کعبه شد، و از دیده نهان گردیده و شکاف خانه بسته شد، و هر چه ما خواستیم در خانه را باز کنیم و از حال فاطمه اطلاع حاصل کنیم نمی‌شد، دانستم که این یکى از آیات و اسرار خداست.

سه روز تمام گذشت و خبر ورود فاطمه بنت اسد به خانه خدا و کعبه در همه جای مکه پپیچید. همه منتظر بودند تا ببینند بالاخره پایان این داستان چه می‌شود.

روز سوم با صدایی مهیب دوباره دیوار کعبه از همان محل مستجار شکافته شد و فاطمه بنت اسد به همراه فرزندی که در آغوش داشت از کعبه بیرون آمد. این اولین و تنها کودکی است که در کعبه متولد شده است. کودکی زیبا با صورتی نورانی، کودکی که به گفته مثرم قرار بود دنیا را دگرگون کند. کودکی که قرار بود شهرتش به همه جای دنیا برسد.

***

پیامبر اکرم که البته در آن زمان هنوز از طرف خدا به پیامبری انتخاب نشده بودند، کودک را در آغوش گرفت و اندکی با او صحبت کرد. آن کودک دائما به چهره مبارک پیامبر نگاه می‌کرد و لبخند میزد.

وه چه طفلی! ممکنات او را طفیل          دست یکسر کائنات او را به ذیل

همه چیز خوب بود اما  هنوز نام کودک را نگذاشته بودند. فاطمه بنت اسد دوست داشت به یاد پدرش نام او را اسد بگذارد. و حضرت ابو طالب به این اسم راضى نبود و به فاطمه گفت: بیا با هم در شب تاریکى از کوه ابو قیس بالا رویم و از خداوند جهان بخواهیم، شاید خودش ما را از اسم این فرزند آگاه کند.

چون شب فرا رسید هر دو از منزل خارج شده و از کوه ابو قیس بالا رفتند و هر دو از خدا درخواست کردند:

اى پروردگار من! اى صاحب این شب تار! واى صاحب صبح روشن! تو خودت ما را واقف گردان که نام این پسر را چه بگذاریم؟

در این حال صداى خِش خِشى بالاى سر آنها در آسمان پیدا شد، ابو طالب سر خود را بلند کرد، دید لوحى سبز است مثل زبرجد، و در او چهار سطر نوشته، با دو دست او را گرفته و او را محکم بسینه خود چسبانید در روى آن نوشته بود:

         خُصِّصتُما بِالوَلَدِ الزَّکِىِّ             وَ الطّاهِرِ المِنتَجَبِ الرَّضِىِ‏

         وَ إسمُهُ مِن قَاهِرٍ عَلِىٍّ             عَلِىٌ اشتُقَّ مِنَ العَلِىّ‏

 

من شما دو نفر را اختصاص دادم به فرزندی پاکیزه و طاهر و انتخاب شده و پسندیده و اسم او را از مقام با عظمت خودم  على گذاشتم، که مشتق از اسم خودم على است، ابو طالب بسیار مسرور شد و سجده نمود.

بعد ابوطالب بلند شد تا برود و مثرم را از ولادت فرزند خودش که دیگر نامش علی بود آگاه سازد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۱:۵۴
کلاغ سفید

یک مسابقه پژوهشی برای نوجوانان که با جواب دادن به یک سئوال برنده جایزه خواهند شد.

 

یک:

آخرین سفر حجی که پیامبر اکرم صلی اللَه علیه و آله و سلم رفتند، به چه نام‌هایی مشهور است؟

 

دو:

پیامبر اکرم صلوات اللَه علیه فرمودند: دین اسلام بر پنج ستون استوار است. آنها را نام ببرید و بگویید مهم‌ترین آنها کدام است؟

 

سه:

برخی از علوم و دانش‌ها برای اولین بار توسط امیرالمومنین علیه السلام تاسیس شده است. آنها را نام ببرید.

 

چهار:

پیامبر اکرم صلی اللَه علیه و اله و سلم فرمودند: خداوند پنج چیز دربارۀ علی به من داده است که در نزد من از همه دنیا محبوب‌تر است.

آنها را بنویسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۰:۳۲
کلاغ سفید

آداب غدیر از دیدگاه امام صادق علیه السلام

شیعیان در این روز عطر می‌زنند و بهترین لباس‌های خود را می‌پوشند و به دیدار برادران دینی خود می‌روند. و با دیدن یکدیگر این عبارت را می‌گویند: الحَمدُ لِلّهِ الَّذی جَعَلَنا مِنَ المُتَمَسِّکینَ بِوَلایَةِ أمیرِالمُؤمِنینَ و الأئِمَّةِ المَعصومینَ عَلَیهِمُ السَّلامُ.

 

 امیرالمومنین علیه السلام

شیعیان در این روز با روی خوش و مهربان با یکدیگر مصافحه می‌کنند و به هم هدیه می‌دهند.

 

 امام رضا علیه السلام

شیعیان در این روز یکدیگر را به میهمانی دعوت می‌کنند و هر چه ناراحتی دارند می‌بخشند و بدی‌ها را کنار می‌گذارند.

در روز عید غدیر شیعیان برای جشن و شادی دور هم جمع می‌شوند و از دشمنان اهل بیت دوری می‌کنند. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۰:۲۶
کلاغ سفید

این برنامه توسط مجری و یا مربی اجرا می شود. نحوه اجرا به این صورت است که، ابتدای داستان را مجری یا مربی برای بچه ها تعریف می کند؛ سس از بچه ها می خواهد تا یش بینی کنند که ایان داستان چگونه خواهد بود.

بهترین گزینه برای اجرای این برنامه قضاوت ها می باشد.

هدف از اجرای این بازی قرار دادن بچه ها در موقعیت تصمیم گیری است. وقتی بچه ها تصمیمات خود را با نتیجه واقعی آن مقایسه کنند، تاثیر داستان در ذهن آنها ماندگارتر خواهد شد.

در زیر به چند نمونه اشاره می شود:

 

یک:

در زمان رسول خدا صلی اللَه علی و آله و سلم دو نفر برای شکایت از یکدیگر به نزد آن حضرت رفتند. دعوای آن دو نفر این بود که گاو یکی از آنها الاغ دیگری کشته بود و صاحب الاغ به دنبال گرفتن خسارت الاغ کشته شده اش بود.

پیامبر آنها را برای قضاوت به نزد ابوبکر و عمر فرستادند ولی آن دو هیچ چیزی نگفتند. پیامبر آن دو مرد را به نزد امیرالمومنین علیه السلام فرستادند و امیرالمومنین علیه السلام بین آن دو نفر قضاوتی کردند که هم پیامبر از آن راضی بود و هم خداوند.

به نظر شما چگونه امیرالمومنین علیه السلام مشکل آن دو را برطرف کردند؟

 

دو:

روزی سه کودک با هم مشغول بازی بودند. یکی از آنها بر روی دوش دیگری رفت و مشغول بازی شدند. نفر سوم برای شوخی کردن و خندیدن، آن دوستش را که نفر دوم به روی دوشش سوار شدهه بود نیشگون گرفت. دوست او که دردش آمده بود از جای خود پرید و نفر بالایی به روی زمین افتاد و حسابی زخمی شد. وقتی خبر به والدین بچه‌ها رسید، آنها آمدند و هر کسی تقصیر را به گردن بچه دیگری می‌انداخت. آنها شکایتشان را به نزد امیرالمومنین علیه السلام بردند.

به نظر شما حضرت علی علیه السلام چه کسی مقصر ‌دانستند؟

 

سه:

یک روز یکی از فرماندهان بزرگ لشگر امیرابمومنین علیه السام در کوچه های شهر راه می رفت. وسط بازار جوانی بی ادب مشغول مسخره کردن مردم بود تا دوستانش را بخنداند. مردم دور او جمع شده بودند. جناب مالک اشتر فرمانده بزرگ وارد جمع مردم شد تا ببیند برای چه شلوغ شده است. آن جوان گفت: تا 10 میشمارم و عدد 10 به هر کس افتاد آب دهان به صورت او خواهم انداخت. عدد 10 به جناب مالک اشتر افتاد.

به نظر شما مالک اشتر با آن جوان چه کار کرد؟

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۰:۲۱
کلاغ سفید

در این شعر هر مصرع با یکی از حروف الفبا شروع شده است:


از "الف" اول امام از بعد پیغمبر على است

آمر امر الهى شاه دین ‌پرور على است

"ب" برادر با نبى بیرق فراز دین حق

بحر احسان باب لطف بی‌حد و بی‌مر على است

"ت" تبارک تاج و طاها تخت و نصراله سپاه

تیغ ‌آور خسرو مستغنی از لشگر على است

"ث" ثرى مقدم ثریا متکا ثابت قدم

ثانى احمد به ذات کبریا مظهر على است

"جیم" جاه و قدرش ار خواهى به نزد ذوالجلال

جل شانه جز نبى از جمله بالاتر على است

"حا" حدوثش با قدم مقرون حدیثش حرف حق

حاکم حکم اللهى حیه در حیدر على است

"خا" خداوند ظفر خیبر گشا مرحب شکار

خسرو ملک ولایت خلق را رهبر على است

"دال" داماد نبى دست خدا دارای دین

داعى ایجاد موجودات از داور على است

"ذال" ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار

ذلت افزا بر عدوى ملحد ابتر على است

"را" رفیع‌القدر و والا رتبه روح افزا سخن

رهنماى خلق عالم ساقی کوثر على است

"زا" زبر دست و زکى و زاهد و زهد آفرین

زیب بخش مسجد و زینت ده منبر على است

"سین" سعید و سید و سرور سلونى انتساب

سر لا رطب و لا یا بس سر و سرور على است

"شین" شفیع المذنبین شیر خدا شاه نجف

شمع ایوان هدایت شافع محشر على است

"صاد" صدیق و صبور و صالح و صاحب کرم

صبح صادق از درون شب پدیدآور على است

"ضاد" ضرغام شجاعت پیشه‌ی روشن ضمیر

ضاربى کز ضربش المضروب لایخبر على است

"طا" طبیب طبع‌دان مطلوب ارباب طلب

طاق نه کاخ مطبق طرح را لنگر علی است

"ظا" ظهیر ملک و ملت ظاهر و باطن امام

ظل ممدود خداى خالق اکبر على است

"عین" عین‌اللَه و علی جاه و علام الغیوب

عالم علم على الاشیا ز خشک و تر على است

"غین" غران شیر یزدان غیرت اللَه المبین

غالب اندر غزوه‌ها بر خصم بد گوهر على است

"فا" فصیح و فاضل و فخر عرب میر عجم

فارس میدان مردی فاتح خیبر على است

"قاف" قلب عالم امکان قسیم خلد و نار

قاضى روز قیامت خواجه‌ى قنبر على است

"کاف" کنز علم ماکان و علوم مایکون

کاشف سر و علن از اکبر و اصغر على است

"لام" لطفش شامل احوال کل ما خلق

لازم التعظیم شاه معدلت گستر على است

"میم" ممدوح صحف موصوف تورات و زبور

مصحف وز انجیل را مصداق و المصدر على است

"نون" نظام نه فلک از نام نیکش وز جمال

نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر على است

"واو" واجب منزلت ممکن نما والا گهر

واقف از ماوقع و از ما وقع یک سر على است

"ها"هوالهادى المضلین فى الصراط المستقیم

هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر على است

"یاء" یداللَه فوق ایدیهم یکى از مدح او

یک سر از یا تا الف هر حرف را مضمر على است

آدم و نوح سلیمان و خلیل بی‌خلل

موسى با اقتدار و عیسی با فر على است

جان على جانان علی ظاهر على باطن علی

مى على مینا على ساقى على ساغر على است

گویى ار مدح علی دیگر چه غم دارى صغیر

یاور خلق جهانى گر ترا یاور على است

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۰:۱۳
کلاغ سفید