به رنگ وسـمه

همه چیز تا اطلاع ثانوی پیرامون مولا خواهد بود.

به رنگ وسـمه

همه چیز تا اطلاع ثانوی پیرامون مولا خواهد بود.

به رنگ وسـمه

Every thing would be about HE
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

میان زهد و رندی عالمی دارم نمی دانم
که چرخ ازخاک من تسبیح یا پیمانه میسازد

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

این متن ها را مجری برنامه می توناد در ابتدای شروع برنامه استفاده کند.

البته در خلال برنامه توسط یکی از افراد نیز به صورت دکلمه قابل اجرا است.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین و الائمة المعصومین علیهم السلام

خواستم تو را ماه بنامم. دیدم که ماه درخشش کوچکی از چشمان توست که شبهای زمین را با آن روشن می‌کنی.

خواستم تو را خورشید بنامم. دیدم خورشید سکه ی طلائی است که هر روز از جیب شرقی ات در میاوری و دور سر عالم میچرخانی و در جیب غربی ات می گذاری تا بلا را از سر عالم دور کنی.

خواستم تو را ابر بنامم. دیدم که همه ابرها لطافت یه بازدم نفس توست وقتی تسبیح را می گوئی.

خواستم تو را دریا بنامم. دیدم که هفت دریا تنها قطره ای از اشک چشمان توست که با دیدن یتیمان جاری می شود.

خواستم تو را کوه بنامم. دیدم تمام عظمت کوه در مقابل یک گره ابروان تو در جنگ کاهی بیش نیست.

هر چه گفتم دیدم تو از همه بالاتری پس من هم تو را به همان اسمی می خوانم که خدایت تو را با آن اسم صدا زد.

سلام بر تو ای بلند مرتبه. سلام برتو ای علی.

 

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین و الائمة المعصومین علیهم السلام

نمیدانم او کیست!

شاید او ادم است.که در همه جا اولین است.

شاید نوح است. که هر وقت غضب میکند دشمنش را آب می کند.

شاید ابراهیم است.که هر غریبه که می آمد مهمان خانه ی او می شد.

شاید سلیمان است. که اینطور بر همه قلبها حکومت میکند.

شاید داوود است. که در همه جنگ ها پیروز می شود.

شاید عیسی است. که اینقدر با همه مهربان است.

شاید موسی است. که همیشه با خدایش در حال مناجات است.

نمیدانم کیست! اما میدانم که پیامبر اکرم درباره او فرمودند که او آقای همه مومنان است. و میدانم که پیامبران از همه مومن تر هستند پس او امیر همه پیامبران است.

سلام بر تو ای امیرالمومنین

 

بسم الله الرحمن الرحیم

حمد و سپاس بی پایان بر خداوند منان. خالق زمین و آسمان. پدیدآورنده جهانیان. فرستنده پیامبران و برگزیننده امامان.

و بعد از آن سلام و صلوات بی کران بر حضرت خاتم پیامبران و برترین مخلوقان، محمد مصطفی صلی اللهعلیه و آله وسلم و بر خاندان پاک او از امامان، اولشان امیرمومنان و آخرینشان حضرت صاحب الزمان.

ای دل ز همه خوشتر با مهر علی سازیم

جان در ره این مقصود جانانه در اندازیم

هستیم گدای او بر جمله سرافرازیم

در حلقه مستانش با نغمه هم آوازیم

هر کس به کسی نازد ما هم به علی نازیم

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمومنین و الائمة المعصومین علیهم السلام.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۵۹
کلاغ سفید

مخمس استاد محمد سهرابی (معنی زنجانی) در مدح امیرالمومنین

 

 

آموخت تا که عطر ز شیشه فرار را

آموختم فرار ز یاران به یار را

دل می کشید ناز من و درد و بار را

کاموختم کشیدن ناز نگار را

پس می کشم به وزن و قوافی خمار را

***

گیرم که کرد خواب رفیقان مرا کسل

گیرم که گشت باده ز خستگی خجل

گیرم که رفت پای طرب تا کمر به گل

ناخن به زلف یار رسانم به فتح دل

مطرب اگر کلافه نوازد سه تار را

***

باید که تر شود ز لب من شراب خشک

باید رسد به شبنم من آفتاب خشک

دل رنجه شد ز زهد دوات و کتاب خشک

از عاشقان سلام تر از تو جواب خشک

از ما مکن دریغ لب آب دار را

***

شد پایمال خال و خطت آبروی چشم

از باده شد تهی و پر از خون سبوی چشم

شد صرف نحوه نگهت گفتگوی چشم

گفتی بسوز در غم من ای به روی چشم

تا می درم لباس بپا کن شرار را

***

بازار حُسن داغ نمودی برای که؟

چون جز تو نیست پس تو شدستی خدای که؟

آخر نویسم این همه عشوه برای که؟

ما بهتریم جان علی یا ملائکه

ما را بچسب نه ملک بال دار را

***

این دست پاچگی ز سر اتفاق نیست

هول وصال کم ز نهیب فراق نیست

شرح بسیط وصل به بسط و رواق نیست

اصلاً مزار انور تو در عراق نیست

معنی کجا به کار ببندد مزار را

***

با قل هو الله است برابر علی مدد

یا مرتضی است شانه به شانه به یا صمد؟

هستند مرتضی و خدا هر دو معتمد

جوشانده ای ز نسخه عیسی ست این سند

گر دم کنند خون دم ذوالفقار را

***

ظهر است بر جهاز شتر آفتاب کن

خود را ببین به صفحه آب و ثواب کن

این برکه را به عکسی از آن رخ شراب کن

از بین جمع یک دو ذبیح انتخاب کن

پر لاله کن به خون شهیدان بهار را

***

مَن لی یَکون و حَسبُ یکونُ لدهره حَسْب

با این حساب هر چه که دل خواست کرد کسب

چسبیده است تیغ تو بر منکر نچسب

از انتهای معرکه بی زین گریزد اسب

دنبال اگر کنی سر میدان سوار را

***

کس نیست این چنین اسد بی بدل که تو

کس نیست این چنین همه علم و عمل که تو

کس نیست این چنین همه زهر و عسل که تو

احمد نرفت بر سر دوش تو بلکه تو

رفتی به شان احمد مکی تبار را

***

از خاک کشتگان تو باید سبو دمد

مست است از نیام تو عمر بن عبدود

در عهد تو رطوبت مِی، زد به هر بلد

خورشید مست کرد و دو دور اضافه زد

دادی ز بس به دست پیاله مدار را

***

مردان طواف جز سر حیدر نمی کنند

سجده به غیر خادم قنبر نمی کنند

قومی چو ما مراوده زین در نمی کنند

خورشید و مه ملاحظه ات گر نمی کنند

بر من ببخش گردش لیل و نهار را

***

دانی که من نفس به چه منوال می زنم

چون مرغ نیم کشته پر و بال می زنم

هر شب به طرز وصل تو صد فال می زنم

بیمم مده ز هجر که تب خال می زنم

با زخم لب چه سان بمکم خال یار را

***

امشب بر آن سرم که جنون را ادب کنم

بر چهرهٔ تو صبح و به روی تو شب کنم

لب لب کنان به یاد لبت باز تب کنم

شیرانه سر تصرف ری تا حلب کنم

وز آه خود کشم به بخارا بخار را

***

خونین دلان به سلطنتش بی شمار شد

این سلطه در مکاشفه تاج انار شد

راضی نشد به عرش و به دل ها سوار شد

این گونه شد که حضرت پروردگار شد

سجده کنید حضرت پروردگار را

***

آن که به خرج خویش مرا دار می زند

تکیه به نخل میثم تمار می زند

تنها نه این که جار تو عمار می زند

از بس که مستجار تو را جار می زند

خواندیم مست جار همین مستجار را

***

از من دلیل عشق نپرسید کز سرم

شمشیر می تراود و نشتر ز پیکرم

پیر این چنین خوش است که هست در برم

فرمود: من دو سال ز ایزد جوان ترام

از غیر او مپرس زمان شکار را

***

از عشق چاره نیست وصال تو نوبتی ست

مُردن برای عشق تو حکم حکومتی ست

آتش در آب می نگرم این چه حکمتی ست

رخسار آتشین تو از بس که غیرتی ست

آیینه آب می کند آیینه دار را

***

زلفت سیاه گشته و شد ختم روزگار

خرما ز لب بگیر و غبار از جبین یار

تا صبح، سینه چاک زند مست و بی قرار

خورشید را بگو که شود زرد و داغ دار

پس فاتحه بخوان و بدم روزگار را

***

یک دست آفتاب و دو جین ماه می خرم

یک خرقه از حراجی الله می خرم

صدها قدم غبار از این راه می خرم

از روی عمد خرقه کوتاه می خرم

با پلک جای خرقه بروبم غبار را

***

یک دست آفتاب و هزاران دو جین بهار

یک دست ماه و بهاران هزار بار

یک دست خرقه انجم پولک بر آن مزار

یک دست جام باده و یک دست زلف یار

وقت است تر کنم به سبو زلف یار را

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۸
کلاغ سفید

توجه داشته باشید که هر سطر از این شعر یک بیت کامل است.

 

هاء عَلیٌّ بَشَرٌ کیفَ بَشَر رَبّهُ فیه تَجَلَّی و ظَهَر

علی آمد بشر اما چه بشر بشری کوست خدا را مظهر

 

هو و المَبَدءُ شَمسٌ و ضیاء هو و الواجِبُ نورٌ و قَمَر

علی و حق چو ضیاء و خورشید علی و حق به مثل نور و قمر

 

لَیسَ من أذنَبَ یَوماً بِإمام کَیفَ مَن أشرَکَ دهراً و کَفَر

هر که روزی گنه آرد نه سزاست به امامت چه رسد کفر سیه

 

مَن کَمَن هَلَّلَ فی مَهدِ صَبیٰ أو کَمَن کَبَّرَ فی عَهدِ صَغَر

که به گهواره بگفتا تهلیل یا که تکبیر به ایام صغر

 

مَن لَه صاحِبَة کَالزهراء أو سَلیلٌ کَشُبَیرٍ و شُبَر

 

إذ أتی أحمد فی خُمّ غَدیر بِعَلیّ و عَلی الرَّحلِ نَظَر

باز چون گشت محمد به غدیر با علی شد به فراز منبر

 

قال مَن کُنتُ أنا مَولاه فَعَلیّ لَه مولا و مَفَرّ

 

یا علی عَبدُک یَغدو و یَروح مِن مَعاصیه بِخَوفٍ و خَطَر

یا علی بنده ات ام در شب و روز باشد از خوف معاصی به خطر

 

طال ما یَأمَلُ مِنکَ نَظَراً هل أتیٰ مُرتَقِبٌ مِنکَ نَظَر

دیرگاهیست امیدش نگهی است از تو آیا رسد اینش آخر

 

لزَراری کَصَلاة و سَلام شارقٌ عالمَ مَولا هُمَزه

باد بر آنِ کرامت صلوات تا که خور میزندن از مشرق سر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۶ ، ۱۲:۰۲
کلاغ سفید

در این شعر هر مصرع با یکی از حروف الفبا شروع شده است:


از "الف" اول امام از بعد پیغمبر على است

آمر امر الهى شاه دین ‌پرور على است

"ب" برادر با نبى بیرق فراز دین حق

بحر احسان باب لطف بی‌حد و بی‌مر على است

"ت" تبارک تاج و طاها تخت و نصراله سپاه

تیغ ‌آور خسرو مستغنی از لشگر على است

"ث" ثرى مقدم ثریا متکا ثابت قدم

ثانى احمد به ذات کبریا مظهر على است

"جیم" جاه و قدرش ار خواهى به نزد ذوالجلال

جل شانه جز نبى از جمله بالاتر على است

"حا" حدوثش با قدم مقرون حدیثش حرف حق

حاکم حکم اللهى حیه در حیدر على است

"خا" خداوند ظفر خیبر گشا مرحب شکار

خسرو ملک ولایت خلق را رهبر على است

"دال" داماد نبى دست خدا دارای دین

داعى ایجاد موجودات از داور على است

"ذال" ذاتش ذوالجلال و ذالمنن وز ذوالفقار

ذلت افزا بر عدوى ملحد ابتر على است

"را" رفیع‌القدر و والا رتبه روح افزا سخن

رهنماى خلق عالم ساقی کوثر على است

"زا" زبر دست و زکى و زاهد و زهد آفرین

زیب بخش مسجد و زینت ده منبر على است

"سین" سعید و سید و سرور سلونى انتساب

سر لا رطب و لا یا بس سر و سرور على است

"شین" شفیع المذنبین شیر خدا شاه نجف

شمع ایوان هدایت شافع محشر على است

"صاد" صدیق و صبور و صالح و صاحب کرم

صبح صادق از درون شب پدیدآور على است

"ضاد" ضرغام شجاعت پیشه‌ی روشن ضمیر

ضاربى کز ضربش المضروب لایخبر على است

"طا" طبیب طبع‌دان مطلوب ارباب طلب

طاق نه کاخ مطبق طرح را لنگر علی است

"ظا" ظهیر ملک و ملت ظاهر و باطن امام

ظل ممدود خداى خالق اکبر على است

"عین" عین‌اللَه و علی جاه و علام الغیوب

عالم علم على الاشیا ز خشک و تر على است

"غین" غران شیر یزدان غیرت اللَه المبین

غالب اندر غزوه‌ها بر خصم بد گوهر على است

"فا" فصیح و فاضل و فخر عرب میر عجم

فارس میدان مردی فاتح خیبر على است

"قاف" قلب عالم امکان قسیم خلد و نار

قاضى روز قیامت خواجه‌ى قنبر على است

"کاف" کنز علم ماکان و علوم مایکون

کاشف سر و علن از اکبر و اصغر على است

"لام" لطفش شامل احوال کل ما خلق

لازم التعظیم شاه معدلت گستر على است

"میم" ممدوح صحف موصوف تورات و زبور

مصحف وز انجیل را مصداق و المصدر على است

"نون" نظام نه فلک از نام نیکش وز جمال

نور بخش مهر و ماه و انجم و اختر على است

"واو" واجب منزلت ممکن نما والا گهر

واقف از ماوقع و از ما وقع یک سر على است

"ها"هوالهادى المضلین فى الصراط المستقیم

هر چه بهتر خوانمش صد بار از آن بهتر على است

"یاء" یداللَه فوق ایدیهم یکى از مدح او

یک سر از یا تا الف هر حرف را مضمر على است

آدم و نوح سلیمان و خلیل بی‌خلل

موسى با اقتدار و عیسی با فر على است

جان على جانان علی ظاهر على باطن علی

مى على مینا على ساقى على ساغر على است

گویى ار مدح علی دیگر چه غم دارى صغیر

یاور خلق جهانى گر ترا یاور على است

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۶ ، ۱۰:۱۳
کلاغ سفید

ازسفر از حریم زیبایی
می رسد کاروان چو دریایی

کاروان تا که وارد خم شد
دشت خم زیر پای شان گم شد
حضرت جبرئیل آمد باز
تا شود با غدیر هم آواز:
ای محمد! بهار دلهایی
باغبان تمام گلهایی
بعد از این را بگو که مولا کیست
باغبان تمام گلها کیست
برکه ی خم به فکر دریا بود
دست مولا به دست مولا بود


*****


در غدیر عهد ها که بسته شدند
بعد از آن دست ها دو دسته شدند
دست هایی شدند ابولهبی
رو به ابن السبیل بسته شدند
توی امواج راه گم کردند
چوب هایی به گل نشسته شدند
از یداللَه فوق ایدیهم
حلقه پوسیده ها گسسته شدند
بعد هم چون لگد شدند آن ها
بانی پهلوی شکسته شدند

دسته ی دیگری که گل کردند
مثل آن روز ها خجسته شدند
مثل دست امیر بالیدند
مثل دست امیر بسته شدند
تا که شد نوبت علمداری
در کنار حسین رسته شدند
کربلا از غدیر شد آغاز
دست ها آن زمان دو دسته شدند

 

استاد یحیی علوی فرد (عمو علوی)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۶ ، ۱۳:۵۱
کلاغ سفید